loading...
روستای کوهزر
محمد حسین احمدی بازدید : 575 شنبه 21 مهر 1397 نظرات (0)


شهید محمد احمدی،فرزند احمد،در سال ۱۳۴۶ در روستای نوا،از توابع کوه زر دامغان دیده به جهان گشود.

پدرش انسانی شریف وزحمتکش بود و به دامداری اشتغال داشت و از این راه امرار معاش میکرد.

محمد دوران کودکی اش را در محیط باصفای روستا گذراند و به دلیل فقر و تداری موفق به تحصیل نشد و سوادش

 فقط در حد خواندن ونوشتن بود.او به دلیل نامساعد بودن اوضاع زندگی از همان سنین پایین،مجبور بود کار کند وپا به پای بزرگترها کسب درآمد نماید.او به چوپانی و کارگری مشغول بود.بعد از مدتی که اوضاع زندگی اش رو به راه شده بود تصمیم گرفت ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهدو بعد از مدتی به خدمت مقدس سربازی فرا خوانده شد.

و این زمانی بود که ما در سالهای پایانی جنگ بودیم و روزها ولحظات سختی برای هموطنان عزیزمان رقم می خورد.

ارتش مزدور عراق،هر لحظه ممکن بود نقطه ای از کشور را بمباران کند و هر لحظه فجایع زیادی به بار آورد.

جوانان وغیور نردان ایرانی ،از همان ابتدای جنگ تحمیلی در صحنه حاضر شده و برای دفاع و پاسداری از کشور به پا خواسته بودند.آنها گروه گروه،دلاورانه و جان بر کف به سوی جبهه های نبرد حق علیه باطل می رفتند تا از ملت شریف و مظلوم کشورشان دفاع کنند و به تکلیف شرعی خویش جامه ی عمل بپوشانند.

شهید احمدی به منطقه عملیاتی دهلران اعزام گردید تا او نیز در این شرایط حساس به کشورش خدمت کند و در این حماسه ی بزرگ و تاریخی ملت ایران ،سهمی داشته باشد.

او سرانجام در تاریخ ۲۱/۴/۱۳۶۷ در لباس مقدس نظام جمهوری اسلامی ایران،براثر درگیری مستقیم با دشمن بعثی از جام گوارای شهادت سیراب گردید و به لقاءالله پیوست.

پیکر پاک او بر اثر آتش سوزی و حجم زیاد آتش ،امکان شناسایی و انتقال نداشته و در منطقه باقی ماند.


شهید محمد احمدی

روستا اسمش نوا بود و احمد دلش مثل خورشید می‌درخشید و آن وقت بود که آفتاب و آسمان و درختان همه یک صدا مثل پاییز برایش زیباترین فصل عاشقی را سرودند و از پشت کوهی که سرشتش همه زر بود و نامش میان اهالی، کوه زر، خداوند محمد را در دفتر زندگی، به نامش نوشت و پاییز موسیقی نمناک خود را مکرر می‌نواخت در سال چهل‌وشش. احمد آقا دلش سبز بود به سرسبزی زمین‌های پاک و سبز نوا و در ایمان و یقین و توکل سرآمدترین مرد در روستا.

تو گویی هم نوا با تمام رودها و چشمه‌ها و شاید برگ‌ها در زمان دعا.

 محمد چشم در چشم پدر گام بر می‌داشت جای قدم‌های او. چون هفده ساله شد ازدواج کرد و پس از آن سرباز و نگهبان وطن در تهران و کرج. محمد دلش مثل آب بود و نور و خود را نوشت  بر  صفحه بیکران و این بار در آسمان دهلران با ساده ترین واژه‌ها به دیدار یار رفت و روستایش، نوا در تیرماه به نمای قبری قناعت نمود و مادر به نوای خوش خنده‌هایش در قاب خاطرات.

   “راهش جاوید باد”

برچسب ها شهید محمد احمدی ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ را به اسم روستای زیبای اجدادیم کوه زرگذاشتم تا هم یا دی از آن کرده باشم و هم آن را به دیگران معرفی کنم ------------------------------------------------- جای انتقاد زیاد داره یاری کنید و نظر بدید ------------------------------------------------- جهان گر سراسر پر از زر بود* کجا بهتر از خاک کوه زر بود محمد حسین احمدی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 256
  • بازدید کلی : 18,574